قسمت اول


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان misslife و آدرس misslife.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 271
بازدید کل : 22050
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 288
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ

آمار مطالب

:: کل مطالب : 18
:: کل نظرات : 288

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 6
:: بازدید ماه : 271
:: بازدید سال : 807
:: بازدید کلی : 22050

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت اول
چهار شنبه 18 بهمن 1391 ساعت 21:36 | بازدید : 1424 | نوشته ‌شده به دست reza | ( نظرات )

 

 آخرای آذر ماه بود ... دیگه یواش یواش داشت امتحانات شروع میشد . شب مه آلودی بود . سرد بود . ماه

دیده نمیشد . خونه کنار شومینه نشسته بودم کتاب سهراب سپهری دستم بود و داشتم تو دلم

میخوندم . دیدم آبجی کوچیکم اومد کنارم گفت : داداش رضا !!! من دلم پفک میخواد . اگه نخری جیغ

میکشم ... نگاهش کردم . یه لبخند کوچولویی زدم  گفتم آبجی کوچیکه بزار این شعر رو تمومش کنم

میرم میخرم واست ... ولی آبجی کوچیکه تحمل نیاورد جیغ کشید . گفتم : باشه بابا ... باشه میرم . اون

صفحه از کتابی رو که تموم نکرده بودم گوشه اش رو تا زدم بعد کتاب رو بستم .

یه شلوار و یه کاپشن پوشیدم . رفتم مغازه ... دستام سرد بودن !!! دست کردم تو جیبم .

-آقا عباس یه پفک برام بده بی زحمت

-اگه پشت سرت رو نگاه کنی میتونی برداریش .

یه پفک برداشتمو . دستمو که از جیبم در آوردم یه لحظه گرمایی رو حس کردم . برگشتم . " مینا بود ..."

دختر همسایه مون. زیاد ازش خوشم نمیومد . وقتی بقیه پولو گرفتم بدون هیچ مکسی برگشتم خونه .

مینا سلام داد جوابش رو هم دادم ... هوا اینقدر سرد بود که چشمام همش آبکی شد ...

دیگه نتونستم بقیه شعر رو بخونم . چون اون حس شعر خوندنو دیگه نداشتم . خوابیدم . فردا خیلی کار

داشتم . باید بقیه درسامو مینوشتم و میرفتم مدرسه . وقت مدرسه ام بعد از ظهر بود . تازگی ها عادت

کرده بودم زود از خواب بلند میشدم ...

صبح ساعت 7 بود بیدار شدم بدون اینکه دست و صورتمو بشورم  رفتم جلوی پنجره . چون هواشناسی

گفته بود که باید فردا برف بباره . پرده ها رو کشیدم کنار . خونه ما رو به روی خونه ی مینا اینا بود . مینا

جلوی در وایستاده بود . باباشم داشت ماشینو از پارکینک میاورد بیرون تا مینا رو برسونه مدرسه ... من

زل زده بودم به برف هایی که از آسمون میومد . مینا هم زل زده بود به من مثل اینکه زیاد برف باریده

بود ... چون زیاد از مینا خوشم نمیومد پرده رو ول کردم و برگشتم . مینا هم دختر خوبی بود . خشگل

بود ولی خیلی اخلاقش بد بود . لوس بود . منم اصلا خوشم نمیومد . تنها که قیافه نیست .... ولی

درست چهارشنبه سال قبل بود که داشتیم تو کوچه بازی میکردیم من فهمیدم که مینا از من خوشش

اومده . چون با بچه های محله داشتیم شوخی میکردیم . مینا اون موقع منو خوب دیده بود و ازم

خوشش اومده بود . خلاصه اون روز تکلیفات رو انجام دادم . تموم شد . وقت مدرسه شد . رفتم سر کمد

لباس هام . لباس های خوشگله زمستونو آوردم بیرون . چون از رنگ مشکی خوشم میومد . شلوار رو

مشکی پوشیدم . و یه کاپشن خوشگله سفید هم پوشیدم . من معمولا دوست نداشتم کلاه و

دستکش بپوشم . از خونه زدم بیرون منتظر موندم علی و مرتضی هم بیان . بعد از اندی پیداشون شد .

سلام کرد و دست داد ن رفتیم این مسئله دیگه تکراری بود یعنی همیشه با علی و مرتضی میرفتم

مدرسه و همیشه هم از یه مسیر میرفتیم .

کوچه مون....



|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

[Comment_Gavator]
Hojjat در تاریخ : 1391/12/4/5 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
nanas در تاریخ : 1391/12/3/4 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
hasti در تاریخ : 1391/12/3/4 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
eli در تاریخ : 1391/12/3/4 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
محدثه در تاریخ : 1391/12/2/3 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
یه دختره در تاریخ : 1391/11/30/1 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
elnaz در تاریخ : 1391/11/23/1 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
حمیده در تاریخ : 1391/11/22/0 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
تب عشق در تاریخ : 1391/11/21/6 - - گفته است :
[Comment_Content]

[Comment_Gavator]
نـــــــــــــدا/تورک قیزی در تاریخ : 1391/11/21/6 - - گفته است :
[Comment_Content]


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: